رمان یغما
عنوان | رمان یغما |
نویسنده | مریم عباسقلی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 1939 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان یغما از مریم عباسقلی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه کامل با ویرایش جدید و لینک مستقیم
هم اکنون داستان زندگی زنی به نام یغما را معرفی میکنیم که برای انتقام پس از شش سال به ایران برمیگردد، به عمران و هامون نزدیک میشود و تنها سلاحش دلبریهای زنانهای است که خوب یاد گرفته از آن استفاده کند، غافل از این که این دلبریها باعث میشود تا عمران …
خلاصه رمان یغما
دائم احساس رخوت و بیحالی داشتم و فکر میکردم همه ی این حس های مسخره از تنهایی و ناراحتی و دلتنگیاست. یک برش از پیتزای مخلوطی را که سفارش داده بودم خوردم و بی میل به باقی مانده اش نگاهی انداختم و در جعبه را بستم. دلم یک فنجان چای غلیظ میخواست … چای ساز را به برق زدم و چای و یکی دوتا هل در قوری انداختم.
لیوان چایام را پر کردم و یک تکه نبات زنجبیلی درش انداختم. شال بافت سه گوش سفیدم را از کمد بیرون آوردم و روی شانه هایم انداختم. تراسِ خانه، در اتاق عمو قرار داشت. تراس بزرگ و دلبازی که طولش به اندازه ی سرتاسر اتاق دوازده متری بود و عرضش به دو و نیم متر میرسید. همان روزهای اولی که به این خانه آمده بودیم، صندلی راکِ قهوه ای رنگ را در تراس گذاشته بودم.
رویش نشستم و به چند گلدان کوچک کاکتوس که روی قسمت بیرون آمده ی دیوار گذاشته بودمشان، خیره شدم. انگار حال آنها هم مثل من زیاد خوب نبود که آن طراوت و زیبایی اولیه شان را از دست داده بودند. قاشق چای خوری را آرام آرام در لیوان چرخاندم و چشمانم را بستم و لیوان داغ را به لبهایم چسباندم و ترکیب طعم هل و زنجیل در چای را آرام آرام مزه کردم.
لیوان چای را گوشه ای کنار گلدان های کوچک گذاشتم و چشم به کوچه ی ساکت و آرام دوختم.با اینکه بیشتر روز را خوابیده بودم، اما باز هم احساس خستگی داشتم. فکر میکردم تنهایی و یکنواختی زندگی افسرده ام کرده که حوصله ی هیچ چیز غیر از خواب را نداشتم. بی حوصله در صفحات مجازی میچرخیدم که گوشی در دستم لرزید، پیامی از هامون داشتم.
بازش کردم و انگار همان یک جمله کافی بود تا از آن رخوت و بیحالی خارج شوم … رفتم دیدنش، حالش بهتر بود، رفتارش هم هر چند سرد اما خوشحالم شبیه به چیزی که فکر میکردم نبود. شبت بخیر موفرفری مهربون” حال ترلان خوب باشد و من بی حوصله باشم؟ همین کافی نبود تا چشمهایم را ببندم و هوای آلوده را عمیق نفس بکشم و زمزمه کنم”خدایا شکرت”؟
یک هفته گذشته بود و من تمام سعی ام را میکردم که در شرکت کمترین برخورد را با عمران داشته باشم. با خودم فکر میکردم کمترین کاری که میتوانست انجام دهد، یک عذرخواهی ساده بود.اما او بعد از آن برخورد زشت و زننده ی مانا، حتی چیزی به روی خودش نمی آورد و تا این حد وقاحتش من را عذاب میداد. تا جایی که ممکن بود سرم را خم کرده بودم و خودم را مشغول …
- انتشار : 08/01/1399
- به روز رسانی : 01/12/1403
باهاتون موافقم واینکه اول داستان خیلی راحت حرف صدرا رو گوش کرد و بی خیال انتقام شد مرگ آخر داستان هم به نظرم بیخود بود
دوستش داشتم قشنگ بود. ممنونم
خیلی زیبا بود لذت بردم
واقعا قشنگ بود فقط زیادی طولانی بود
خیلی قشنگ بود دست نویسنده درد نکنه😊
عالی بود واقعا دستتون درد نکنه خسته نباشید
ببخشید چطور میشه لینک رو دریافت کرد؟چرا لینکی نیست؟
خیلی خوب بود ولی طولانی.
لطفا این را اگر امکان دارد برای کن هم ارسال نمایید
لطفه همین رمان را برای من هم ارسال نمایید قبل از قبل سپاس
سلام
به زودی خودمون لینک دانلود رو بعد از ویراستاری، ارسال خواهیم کرد در سایت
سلام من این رمانو نتونستم پیدا کنم تو سایتا..قبلا از کانال نویسنده دنبال می کردم ولی نشد تمومش کنم..تو بازارم نیس کتابش..کسی فایل پی دی اف این رمان رو داره برام ارسال کنه؟
خيلييي طولاني و رو اعصاب بود. شخصيت يغما سريع تصميماتشو عوض مي كرد و سريع عاشق مي شد. فضاي غم زياد بود و خيلي ها تو قصه مردن و يا آسيب ديدن و اين روند تا صفحات اخر هم ادامه داشت…
یکی از قشنکترین رمانایی که خوندم
سلام کتاب خیلی قشنگی بود اگه در همین مضمون کتابی معرفی کنید ممنون میشم ☺
قشنگ بود👏
ممنونم 🌼🌼🌼🌸🌸
سلام ببخشید لینک دانلودش کجاست؟:)
خواهش میکنم لینک دانلود رو قراربدید. 😔😔😔😔
سلام لینک دانلود کجاست. من خیلی دنبال این رمان بودم خواهش میکنم لینک رو سایت قرار بدید. ممنون