کتاب موسیقی و سکوت
کتاب موسیقی و سکوت کتاب موسیقی و سکوت

کتاب موسیقی و سکوت

دانلود با لینک مستقیم 1 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
کتاب موسیقی و سکوت
نویسنده
رز تره مین
ژانر
تاریخی، درام، عاشقانه
ملیت
خارجی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
578 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'کتاب موسیقی و سکوت' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود کتاب موسیقی و سکوت نوشته نویسنده رزتره مین pdf بدون سانسور

عنوان اثر: موسیقی و سکوت

پدید آورنده: رز تره مین

زبان نگارش: فارسی

سال نخستین انتشار: مرداد 1404

شمارگان صفحات : 578

معرفی کتاب موسیقی و سکوت

موسیقی و سکوت در اصل تصویر جرم و گناه وتمنا است . شخصیت های پرداخته “رز تره مین” با اعمال و رویاهای خویش درستیزاند و با واسطه نویسنده بیان مقصود می کنند . نویسنده با ورود در ذهنیات عصر مورد نظر در نگارش اثری معرف عصر ، کاری فوق العاده را به انجام رسانده است. موسیقی و سکوت اثری است فوق العاده، بلند و باشکوه. رز تره‌مین، نویسنده‌ای‌ست با آثاری پربار، او هم اینک در نورفوک (انگلستان) زندگی می‌کند و چندین رمان و داستان کوتاه و نمایشنامه رادیویی و فیلمنامه نوشته و به دریافت جوایز مهم ادبی نایل گردیده است. موسیقی و سکوت، اثری است پیچیده و درخشان، نویسنده ضمن باز گفتن داستان در جابجا کردن زمان‌ و تغییر آواها، پرداخت تصویر‌ها و رنگ‌آمیزی صحنه‌ها مهارت چشمگیری دارد.

خلاصه کتاب موسیقی و سکوت

یک هدیه سالروز تولدم را از قلم انداخته ام چون تاکنون نرسیده، هدیه ای است که مادرم، الن مارسوین به من داده زنی را به من هدیه کرده است. این زنها دوست دارند ندیمه یا مقرب» حضور خوانده شوند، ولی من نمیدانم که چرا باید اینگونه عنوانها را به مرد می داد که از من کم تر نیستند یا از خدمه بهتر نیستند. به این جهت من همیشه به آنها تنها با عنوان «زنانم» خطاب میکنم البته نام هایی دارند یوهانا ویبه که آنا، فردریکا و هانسی. اما من نمی توانم این همه نام را همیشه به یاد داشته باشم، بنابراین وقتی کاری داشته باشم صدا میزنم زن این را ببر بیرون» یا «زن در را ببند، یا هزار و یک فرمان دیگری که هر روز به آنها میدهم که البته اگر وقت کمتری را صرف خواب و خیال درباره این جور القاب میکردند و به کارهاشان میرسیدند هیچ لزومی نمیداشت. همین چندی پیش تصمیم گرفتم وظایف این زنها را به صورت دیگری طبقه بندی کنم و خیال میکنم این ترتیبات تازه ای که دادم چیز جالبی بود. به موجب این طبقه بندی حالا هر یک از زنها مسئولیت بخش مشخصی از تنم از قبیل پا و دست و سر و شکم و غیره را بر عهده دارد بنابراین وقتهایی که لباس میپوشم به همه احتیاج دارم و طرز کار جوری است که هیچ کدام هیچ وقت نمی توانند غیبت کنند. از این قیدی که به این ترتیب بر آنها اعمال کرده ام یک جور لذت آمیخته به شیطنت احساس میکنم زندگی ام بسیار مفید است، و سعی میکردم با زدن از سر و دم تشریفات زائد خودم را راحت کنم و من نمیدانم چرا زندگی این زنها باید فارغ از این قیود و تشریفات باشد و زندگی من نباشد.

وقتی این طبقه بندی جدید وظایف را با مادرم در میان نهادم در عین حال که تصدیق کرد چیز طرفه و جالبی است پرسید آیا اعضای دیگری ندارم که زنهایی را براشان در نظر نگرفته ام؟ گفتم که این طبقه بندی نتیجه یک جریان منطقی است، مثلاً عنوان پوهانا حالا زن مسئول سر است و یبه که زن مسئول تنه است آنا زن مسئول دستها، فردریکا زن مسئول دامن و هانسی زن مسئول پاها است این عناوین شبیه واژه ها و اصطلاحات اتحادیه های صنفی است، به همین جهت به زنها گفتم: «بفرمایید این هم عنوان شما که این همه به اصطلاحات و عناوین اهمیت میدهید این عناوین را داشته باشید و خوش باشید! مادرم می گوید: «ولی کیرستن تو همه اش همین نیستی که گفتی دست و پا و این جور چیزها … که البته میخواهد بگوید که همه موجودات مخلوقات عجیبی هستند و پیچیدگیها و نیازهای غریبی دارند که نمیتوان به درستی انگشت روشان گذاشت و در طبقه خاصی جایشان داد در حالی که با وجود این باید به آنها رسید و هرچندگاه یکی از زنها باید به آنها برسد. به این ترتیب مادرم به این فکر میافتد به هزینه خودش این زن این کاره را که از این عنوانهای صنفی ندارد و مسئول جایی از تنم نیست اما در عین حال آماده است که در این سمت شب و روز در خدمتم باشد برایم پیدا کند. فکر خوبی است و امروز شنیدم که چنین زنی را یافته و هفته بعد از ژوتلند خواهد رسید. اسمش امیلیا است.

زمستان است و زمستانها اینجا بسیار دلگیر است و به اندازه ای احساس ملالت می کنم و بعضی روزها چنان از دنیا و مافیها به خشم که آرزو می کنم کاش مرد بودم و سربازی بودم مثل ،معشوقم و میتوانستم با نیزه به کسی حمله کنم. دیروز چند تا مهمان اینجا بودند دو تاشان سفیران انگلستان بودند، و سومی یک فیل بود سفیرها مردهایی بودند مریض احوال چیزهای جالبی نبودند و به زحمت چند کلمه دانمارکی یا آلمانی بند بودند اما در عوض فیل فوق العاده جالب و بامزه بود. می توانست زانو بزند و برقصد با یک گروه بازیگر آمده بود که روی سر و پشتش می ایستادند و از پاهاش بالا می رفتند. به شاه گفتم: می خواهم فیل سواری کنم بازیگرها که ریزه به نظر می آمدند اما بسیار قوی و چالاک بودند بلندم کردند و گذاشتنم رو پشت فیل فیل را در دایره ای میگرداندند و من آن بالا احساس عجیبی داشتم بدنم پیش و پس می رفت و لذت میبردم میدیدم تمام پنجره های روزنبورگ ،بازند و پر از مردمی که دارند تماشا میکنند.

طبعاً بچه ها وقتی دیدند که من سوار فیل شده ام آنها هم سر و صدا راه انداختند که سوار بشوند اما هرچه گریه و زاری کردند اجازه ندادم این هم گرفتاری عجیبی است که همیشه با بچه ها دارم تا کاری میکنی آنها هم می خواهند بکنند و این عادت به تقلید به اندازه ای ناراحتم میکند که اغلب میگویم کاش اصلاً بچه ای نداشتم چون تنها کاری که میکنند ایجاد ناراحتی است، طوری است که جز مواقعی که از آنها دورم و در بستر کنت هستم احساس آرامش خاطر نمیکنم اما افسوس مدتها است از این بستر دور مانده ام در بستر خودم هستم و به آن می اندیشم. بستر خودم جای اندوهباری است ولی آن را به یاری خیال و انتظار تحمل میکنم آنچه دیگر برایم قابل تحمل نیست دیدارهای شبانه شاه است و تصمیم گرفته ام که دیگر تحمل نکنم به این جهت دیشب تا نزدیک شد زدم زیر گریه گفتم ،بیمارم بدنم بدجوری درد میکند، حال و حوصله هیچ چیزی را ندارم فکر میکردم اعتراض میکند چون مردها همه وقتی هوس این کار به سرشان زد اعتنایی به درد و ناراحتی که موجب میگردند ندارند، اما شاه اعتراضی نکرد و بلافاصله رفت و گفت که از بابت این ناراحتی ها متأسف است و امیدوار است با قدری استراحت برطرف شوند.

اما نمی داند که هیچ مقدار استراحت قادر به علاجشان نیست. تا بهار هـم بخوابم باز همین احساسی را نسبت به او خواهم داشت که حالا دارم و حالا تنها دلمشغولی ام این است که چه کار کنم که به من بی اعتنا باشد. این تنها چیزی است که میخواهم تصمیم گرفته ام حتی اگر از کپنهاک دورم کند یا تعداد ندیمه هایم را کاهش دهد باز به او بی اعتنایی کنم. حتی برایم مهم نیست که بچه ها را هم دیگر .نبینم آینده من با کنت است به جز او چیزی در این دنیا به من لذت و سعادت نمی بخشد.

پیتر کلر و ینس اینگمان به ناهارخوری باز میگردند و به انتظار نخستین احضار می مانند قدح دیگری شیر داغ در دستان یخ زده عودنواز جوان می نهند. سایر نوازندگان خود را معرفی میکنند پاسکیه از فرانسه که نوازنده فلوت است؛ دو ایتالیایی به نام های روجیه ری و مارتینگلی که نوازنده ویلن اند، و کرنشه از آلمان که نوازنده ویول ۳ است. پاسکیه میگوید امیدوار است پیتر کلر فرار نکند. «فرار؟ من تازه رسیده ام.»

پاسکیه میگوید: «نوازنده های انگلیسی از فرار خوششان می آید. کارولوس اورالی ، که چنگ می نواخت و جان مینارد… هر دو از این دربار فرار کردند. ولی چرا فرار کردند؟ چه باعث شد فرار کنند؟

روجیه ری به گفت و گو میپیوندد میگوید خودت خواهی دید که در آن سرداب که بیشتر اوقات تاریک است چه زندگی ای داریم نمی توان کسی را به خاطر این که دلش هوای روشنایی کرده سرزنش کرد. کرنتسه با لبخندی رنگ و روباخته میگوید: «برای من تاریکی اصلاً مهم نیست. من همیشه معتقد بوده و هستم که زندگی جز آماده شدن برای مرگ چیز دیگری نیست و در آن تاریکی و سرما فکر میکنم به نحو بهتری برای این کار آماده می شوم…. درست میگویم؟ روجیه ری میگوید کرنتسه وانمود میکند که ناراحت نیست ولی ما باور نمیکنیم. من در روشنایی مشعلها به قیافه ها نگاه میکنم، و با جمع احساس همبستگی میکنم – همبستگی با واسطه رنج چون این چیزی است که در تک تکمان میبینم مارتینللی، درست میگویم؟

مارتینللی میگوید: «بله، و از این بابت احساس سرافکندگی هم نمیکنیم، چون میدانیم که این شرایط برای اشخاص بزرگی چون داولند هم دشوار بوده و میدانیم که وقتی به مرخصی رفت چه گونه بازگشتش را به تعویق می انداخت بهانه می آورد که کشتی که بنا بوده او را از انگلیس به اینجا بیاورد در اثر باد و یخبندان برگشته… می دانست که در اینجا وقت چه گونه می گذرد…. کرنه میگوید: «نه، اصل قضیه این بود که نمی توانست آن زندگی رفتبارش را به مایه عالی تری ببرد. آهنگ ساز خوبی بود قطعات زیبایی هم تصنیف کرد اما نمی توانست در روح شخص خودش از آنها استفاده کند. در این زمینه تلاشش بیهوده بود…

ینس اینگمان با حرکاتی آشفته میگوید «نه» دیگر…. چرا باید جنبه بد قضیه را بچسبیم؟ طفلکی آقای .کلر چرا آن اصوات زیبایی را که میسازیم برایش توصیف نکنیم؟ خودتان میدانید وقتهایی که می نوازیم حتی ماکیان ها هم انگار مجذوب شده باشند چیک نمی زنند… پاسکیه میگوید: «ماکیانی نباید اینجا باشد. ینس اینگمان میگوید: «درست است…. در این حرفی نیست وجود این ماکیانها حواسمان را پرت می.کند اما با وجود این من فکر میکنم ما ارکستر کوچک بسیار زیبایی هستیم؛ به علاوه خدمت به شاه خودش افتخار بزرگی است… اینجا هم نبود باید همه عمرمان را در یک شهرک دور از پایتخت میگذراندیم و یک شنبه ها برای) (مردم از این تصنیفهای روز میزدیم. آقای کلر اگر فراموش نکرده باشم مثل این که پیشتر در ایرلند بودند در خانه یکی از اشراف؟» پیتر کلر میگوید «بله پیش ارل اوفنیگال ،بودم در تصنیف قطعات کمکش می کردم.

در این هنگام یکی از خدمتکاران مخصوص وارد ناهارخوری می شود و اعلام می کند که اعلیحضرت از شکار بازگشتهاند و صبحانه را در اتاق زمستانی صرف خواهند کرد نامی از سرداب نمی برد اما نوازندگان میدانند که باید به آنجا بروند. قدحها را از دست می نهند سازهایشان را بر می دارند و شتابان به میان برفی می روند که اکنون شدت کرده است.

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دیوان حافظ