دانلود رایگان رمان زندگی زناشوئی اثر نیلوفر قائمی فر
دانلود رمان زندگی زناشوئی اثر نیلوفر قائمی فر به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
آریان عاشق دخترعمویش (نورسا) شده او را با وجود سن کمش عقد میکنند، نورسا، برای تحصیل به یک شبانه روزی در شهر دیگری میرود! آریان در زمان نبود نورسا، به زنی که از نظر ظاهری بسیار شبیه اوست، دل میبندد و اکنون که نورسا برگشته …
خلاصه رمان زندگی زناشوئی
روم طرف شیشه بود و دستم زیر چونه ام بود، یاد گذشته هامون افتادم وقتی که مامانو بردن و عمو تنها کسی بود که منو تحت پوشش خودش گرفت و نگهم داشت حتی خونواده مامانمم منو قبول نکردن ولی عمو فرق داشت با همه؛ بیشتر اوقات به خاطر شغلش توی عسلویه بود و منو نه به زن عمو بلکه به آریان میسپرد زن عمو هیچ وقت نه حرفی در موردم میزد نه کاری به کارم داشت انگار منو نمیدید، نه خیرش میرسید نه شرش. وقتی هشت ساله شدم عمو فوت کرد.. تو همون کارخونه ای که کار میکرد بر اثر یه سانحه کاری فوت
کرد درست چهار سال پس از اقامت من تو خونه شون اما قبل فوت حدود هشت روز تو بیمارستان بستری بود. زیاد یادم نمیاد ولی سانحه ای که گرفتارش شده بود سوختگی شدید بود منو نذاشتن عمو رو ببینم یعنی آریان نذاشت، با اینکه منم همراه آریان و آریو و زن عمو به عسلویه رفته بودم ولی عمو رو در وضعیت سوختگی ندیدم آریان میگفت بذارم عمو همون شکلی که بوده تو ذهنم بمونه انگار میدونست که عمو میمیره عمو هنگام فوتش منو به آریان سپرد و چند تا وصیت ساده کرد، بعد چهلم عمو منو آریان از زن عمو و آريو
جدا شدیم آریان یه خونه دو طبقه که شامل دو تا اتاق بود که یکی طبقه اول بود یکی طبقه دوم بود اجاره کرده بود آریان اونموقع یه پسر بیست ساله بود، خیلی خوب یادمه که صاحب خونه هم از آشناهای عمو بود من و آریان تا دوازده سالگیم توی اون خونه کنار هم زندگی میکردیم اما همه چیز یهو تغییر کرد. آریان روزای اول میگفت باید من تو اتاق خودم طبقه پایین بخوابم ولی من میترسیدم هر کاری می کرد باز میدید وسط شب اومدم کنار خودش خوابیدم بعد چندین هفته تسلیم شد، هردومون تو اتاق طبقه پایین که …
گاهی قلم داستان، به قدری گیج میکرد که متوجه مکان و زمان داستان نمیشدی…لایه های پنهان قصه کم نبود…به نظرم بهتر است منصفانه نظر بدیم تا خواننده بعدی و حتی نویسنده محترم، در جهت ارتقای کیفیت گامی مثبت بردارد و این کمک به پیشرفت ایشان و دوستان همکارشان است…خدا قوت به خانم قائمی فر
خیبی قشنگ بود به عبارتی میتونم بگم معرکه بود
واقعا عالی بود من که جذبش شدم ممنون از رمان های عالیتون . لطفا رمان در این سبک بیشتر بنویسین
ممنون
وقتی انقدر رمان خوبیه که همه ی کاربر ها ازش راضی هستن چراسطحش متوسطه؟؟لطفا سطحشو عوض کنید تا طرفداران بیشتری رو به خودش جذب کنه
این رمان من رو غمگین کرد نمی دونم چرا حس عشقش برام حقیقی نیومد.
یکی از زیبا ترین رمانها بود واقعا آفرین
طبق معمول همیشه عالی فوق العاده عالی اسمتون باس بره تو گینس کلا رمان های چرت نمی نویسین همیشه ی خدا یه موضوع جالب بوده خواهشا اگ میشه ماتوخونه توقرنطینه به امید رمان هاتون زنده ایم تروخدا رمان شروق رو پی دی اف کاملشو بزار چون من خودمم قدم کوتاهه میخوام ببینم اخر زندگیه شروق به کجامیرسه
واقعا رمان معرکه ای بود الان دیگه کل رمانهای خانوم قائمی فر خوندم ب جرات میتونم بگم قلمشون تکه….
رمان خیلی قشنگی بود نیلوفر خانم دستت درد نکنه خدا قوت با ارزو موفقیتهای همیشگیتون. فقط من متوجه نشدم مادر نور گناه کار بود یا نه؟؟