کتاب بازیهای گرسنگی: زاغ مقلد
عنوان | کتاب بازیهای گرسنگی: زاغ مقلد |
نویسنده | سوزان کالینز |
ژانر | فانتزی، علمی تخیلی، عاشقانه، ادبیات داستانی، ادبیات معاصر، ادبیات نوجوان |
تعداد صفحه | 345 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب بازیهای گرسنگی: زاغ مقلد (جلد سوم) اثر سوزان کالینز به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کتنیس اوردین دو بار از بازیهای گرسنگی جان سالم به در برده ولی هنوز خطر بزرگی او را تهدید میکند. انقلاب و تحول عظیمی در حال شکل گیری است و ظاهرا همه در طرح نقشه ماهرانه آن دست دارند_همه جز کتنیس و با این حال او باید در اخرین نبرد حیاتی ترین و مهم ترین نقش را ایفا کند. بازیهای گرسنگی شگفت آور است …
خلاصه کتاب بازیهای گرسنگی: زاغ مقلد
غافل گیری دیروز بایت شنیدن صدای هیمیچ، بابت فهمیدن این که نه تنها نقش فعال دارد بلکه دوباره تا حدی روی زندگیام تسلط دارد، عصبانیام کرد. یک راست از استودیو آمدم بیرون و امروز هم به نظرهایی که از داخل اتاقک میداد اعتنا نمیکردم. با این حال بلافاصله فهمیدم در مورد اجرایم حق با او بود. کل امروز صبح را صرف این کرد که بقیه را در مورد محدودیتها و نقاط ضعف من قانع کند. این که من از پس انجامش بر نمیآیم، نمیتوانم با لباس و آرایش میان ابری از دود مصنوعی توی یک استودیوی تلویزیونی بایستم و مناطق را به پیروزی فرابخوانم. واقعاً حیرت انگیز است که این مدت توانستم جلوی دوربینها دوام بیاورم افتخارش البته
به پینا میرسد تنهایی نمیتوانم زاغ مقلد بشوم در قرارگاه فرماندهی دور یک میز بزرگ جمع میشویم کوین و افرادش پلو تارک، فالویا و تیم آماده سازیم گرومی از منطقهی دوازده که هیمیچ و گیل را شامل میشود و همینطور چند نفر دیگر که توجیهی برای حضورشان ندارم مثل لیوی و گریسی سای. در دقیقه آخر، فنیک در حالی که صندلی چرخ دار بیتی را هل میدهد همراه دالتون، همان متخصص دامپروری منطقهی ۱۰ میآیند. گمان کنم کوین این دسته بندی حبیب و غریب از آدمها را جمع کرده تا شاهد شکستم باشند. در هر حال این هیمیچ است که به همه خوشامد میگوید و از حرفهایش متوجه میشوم که آنها به دعوت
شخصی او آمدهاند. از وقتی صورتش را چنگ زدم این اولین بار است که با هم توی یک اتاق هستیم. از نگاه مستقیم به او اجتناب میکنم، اما توی یکی از صفحههای تنظیم براق کنار دیوار یک لحظه عکسش را میبینم. کمی رنگش زرد شده و خیلی لاغر شده انگار آب رفته، برای یک لحظه میترسم بمیرد. باید به خودم یادآوری کنم که اهمیتی نمیدهم. اولین کاری که هیمیچ میکند نمایش فیلمی است که تازه گرفتهایم به نظر میرسد به لطف هدایت و سرپرستی پلوتارک و فالویا به خفت جدیدی رسیدهام. چه صدایم و چه خودم اقتضاح و درهم برهم است، مثل یک عروسک خیمه شب بازی که تحت تأثیر نیروهای نامرئی است …
- انتشار : 21/08/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403