کتاب بیوه
عنوان | کتاب بیوه |
نویسنده | فیونا بارتن |
ژانر | معمایی، جنایی، ادبیات داستانی |
تعداد صفحه | 529 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود کتاب بیوه اثر فیونا بارتن به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
وقتی پلیس شروع به سوال پرسیدن کرد، ژان تیلور به یک زن متفاوت تبدیل شد. کسی که به او و شوهرش اجازه داد تا زمانی که اتفاقات بد بیشتری رخ می دهد، ادامه دهند… اما شوهر آن زن هفته گذشته درگذشت و ژان دیگر لازم نیست وانمود کند. چیزهای زیادی وجود دارد که ژان در طول سالها درباره جنایتی که همسرش مظنون به ارتکاب آن بود نگفته است. او بیش از حد مشغول بود که همسری کامل باشد، در حالی که در کنار مردش ایستاده بود، در حالی که با تابش خیره کننده و آزار و اذیت ناشناس زندگی میکرد. حالا دلیلی برای ساکت ماندن وجود ندارد. افرادی هستند که میخواهند داستان او را بشنوند. آنها میخواهند بدانند زندگی با آن مرد چگونه بوده است. او میتواند به آنها بگوید که رازهایی وجود دارد. -حقیقت- این تمام چیزی است که هر کسی میخواهد اما تنها درسی که ژان در چند سال اخیر آموخته این است که میتواند مردم را وادار کند هر چیزی را باور کنند …
خلاصه کتاب بیوه
“کاراگاه” متیوس دفتر اسپنسر را در دست داشت و ناراحت به نظر میرسید گفت: رییس دوباره به این یه نگاهی انداختم و اظهارات آقای اسپنسر رو کامل خوندم. وضعیت آب و هوا اسم و شمارهی پلاک ماشینهای پارک شده کنار جاده رفت و آمد به خونهها و همین طور داون. اسپارکس سینهاش را جلو داد و گفت: اکثر روزها رفت و آمدها رو چک میکرد؟ یا فقط داون رو میپایید؟ -نه. همه همسایهها هستن. ولی یه چیزی هست که باید دربارهی نوشتهها ازش بپرسیم. روز یکشنبه با یه جملهی نصفه تموم شده و پریده روز دوشنبه و چیزهایی در مورد مرد موبلند انگار یه صفحه گم شده تاریخ کامل رو بالای صفحه
نوشته که معمولاً این کار رو نمیکرد. اسپارکس دفتر را گرفت و بررسی کرد. شکمش قار و قور کرد. -یا مسیح فکر میکنی خودش این رو درست کرده؟ متیوس دهنش را کج کرد گفت: نیازی نبوده احتمالاً یکشنبه رو ننوشته و دوباره برنگشته عقب. اما… -اما چی؟ -رو دفتر نوشته سی و دو برگ داره اما الان سی تاست. اسپارکس دستش را لای موهایش برد و گفت: چرا باید این کار رو بکنه؟ یعنی خودشه؟ یعنی آقای اسپنسر خودمون تو حاشیه پنهون شده؟ اسپنسر که در را باز کرد لباسهای باغبانی به تن داشت شلوار کهنه و کلاه آفتابگیر و دستکش گفت: صبح به خیر بازرس صبح به خیر گروهبان متیوس خوشحالم میبینمتون،
خبری شده؟ و به پاسیو دعوتشان کرد سوزان آنجا داشت کتاب می خواند. اسپنسر به سوزان گفت: ببین کی این جاس عزیزم واسه آقایون نوشیدنی بیار. اسپارکس سعی کرد دلیل قانع کنندهای برای آمدنشان در آن وقت صبح پیدا کند، گفت: آقای اسپنسر ما اومدیم اینجا تا باهاتون راجع به یادداشت هاتون صحبت کنیم. -بله بفرمایید خواهش میکنم. -اینطور به نظر میاد که یکی از صفحات گم شده. اسپنسر سرخ شدو گفت: منظورتون رو نمیفهمم. متیوس صفحات مربوط به آن روز را جلویش گذاشت و گفت یک شنبه این جا تموم شده وسط صحبت هاتون دربارهی جلوی خونهی داون آقای اسپنسر صفحهی بعدی دوشنبهس …
- انتشار : 14/04/1399
- به روز رسانی : 20/09/1403