کتاب چیزی از نایت ساید
عنوان | کتاب چیزی از نایت ساید |
نویسنده | سیمون آر گرین |
ژانر | معمایی، فانتزی، ترسناک، ادبیات داستانی، ادبیات کودک و نوجوان |
تعداد صفحه | 176 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب چیزی از نایت ساید (جلد اول) اثر سیمون آر گرین به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
من تیلور هستم، جان تیلور. روی کارت ویزیتم نوشته شده که یک کارآگاه خصوصی هستم. اما در واقع تخصص من پیدا کردن هرچیز گمشده است. این استعدادی ست که از زمان تولد در نایت ساید در وجودم نهفته است. اما کار و کاسبی اخیرا کساد شده است. به همین دلیل وقتی جوانا برت که از او بوی پول به مشام میرسید، در دفترم ظاهر شد و از من خواست دختر نوجوان گمشدهاش را پیدا کنم، نتوانستم نه بگویم. نایت ساید؛ آن شهر دوزخی که زیر لندن واقع شده است. جایی که همیشه ساعت 3 صبح است. جایی که میتوانید کنار اسطورهها قدم بزنید و با هیولاها دم خور شوید …
خلاصه کتاب چیزی از نایت ساید
“جان آزارها” استرنج فلوز را ترک کردیم و به کوچهی پشتی تاریک و دلگیر رفتیم، پشت سر ما، در سخت فولادی، خود بخود بسته شد. روی هم رفته اوضاع چندان بد پیش نرفته بود. ادی ما را به هدف سوق داد، هیچ کس به طور جدی سعی نکرده بود مرا بکشد. و الکس حتی اشارهای به صورت حساب من که مدتها عقب افتاده بود، نکرد. احتمالاً. چون مشتری پولدار را در یک نگاه تشخیص میداد. خوش نداشتم فکر کنم او دارد نرم میشود. جوانا نگاه مبهمی به اطراف انداخت اخم کرد و خودش را سفت بغل کرد. قابل درک بود. کوچه یخبندان شده بود و لایه ضخیم شبنم یخ زده دیوارها و کف سنگ فرش را پوشانده بود. در زمان کوتاهی که
داخل بار بودیم هوای بیرون به طور مشخصی زمستانی شده بود. جوانا نگاهی متهم کننده به من انداخت، در حالی که نفسش در هوای بدون باد، بخار غلیظی میساخت. -بسیار خب چه اتفاقی واسه هوا افتاد؟ وقتی از اون در تو میرفتیم، یه شب خنک تابستونی بود. با متانت توضیح دادم: در واقعا تو طرف شب آب و هوا هم نداریم و همچنین فصل اینجا شب هیچ وقت تموم نمیشه. تغییر دمای اینجا کمتر به آب و هوا و بیشتر به حس و حال بستگی داره، فقط شهره که داره خودش رو نشون میده. اگه شرایط فعلی رو دوست نداری، یه دقیقه صبر کن و چیزی جدید اما همینقدر پریشان کننده سراغت میاد. بعضی وقتها فکر میکنم
آب و هوایی که مستحقش هستیم گیرمون میاد که شاید به همین دلیل باشه که انقدر بارون میاد. به سمت پایین کوچه راه افتادم و جوانا در کنارم شلنگ بر میداشت. صدای پاشنهی کفشاش روی سنگ فرش میپیچید. میتوانستم بگویم که خود را برای فضولی کردن آماده میکرد. سرانجام گفت: ادی گفت آدمای بدی دنبال توئن! -نگران نباش توی طرف شب آدم میتونه خیلی جاها خودش رو گم و گور کنه، دخترت رو پیدا میکنیم و خیلی قبل تر از اینکه دست کسی به ما برسه میزنیم به چاک. -اگر عدهای اینجا همیشه به دنبال توئن… چرا از طرف شب دوری نمیکنی؟ به دیدگاه و نظریهاش برای چند لحظه احترام گذاشتم. سوالی جدی بود …
- انتشار : 01/09/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403