کتاب دریای هیولاها
دانلود کتاب دریای هیولاها (جلد دوم مجموعهی پرسی جکسون) اثر ریک ریوردان به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
بازی وسطی تبدیل به نبردی مرگبار میشود، و این تمام ماجرا نیست! ریک ریوردان در کتاب پرسی جکسون 2: دریای هیولاها ما را برای نجات اردوگاه دورگهها به سفری پرماجرا میبرد ...
خلاصه کتاب دریای هیولاها
روزهای بعد درست همانطور که تانتالوس میخواست برای ما مثل جهنم بود اول از همه این تایسون بود که به کابین پوسایدون آمد، مثل اینکه بلیط بخت آزمایی را برده باشد هر پانزده دقیقه یک بار لبخند احمقانهای میزد و میگفت: پرسی، برادر منه؟ و من میگفتم: هی تایسون به این سادگیها هم نیست. ولی این به هیچ وجه او را قانع نمیکرد تایسون از خوشحالی بال در آورده بود من با همهی علاقهای که به رفیق غول خودم داشتم نمیتوانستم خجالت زده یا شرم زده نباشم. همانجا این را به او گفتم: پدر من، پوسایدون بزرگ و قدرتمند به خاطر یک حالت کاملاً طبیعی ماه زده شده بود و تایسون هم نتیجهی همان بود. یعنی من افسانههایی
در مورد سایکلاپسها خوانده بودم و به یاد میآوردم که آنها اغلب پسران پوسایدون بودند. با این حال هیچ وقت به فکرم نرسیده بود که آنها عضوی از خانوادهی من باشند. بعد از آن نوبت نظرات بقیه بود خیلی زود من دیگر پرسی جکسون پسر باحالیکه توانسته بود ستون آذرخش را از زئوس بگیرد نبودم. بلکه حالا پرسی جکسون، پسر احمق بیچارهای بودم که یک برادر هیولا داشت. هر وقت تایسون اطرافم نبود به همه میگفتم: تایسون برادر من نیست. یه نیمه برادر از طرف هیولایی خانواده به نیمه برادر اخراج شده یا یک همچین چیزی. به هر حال هیچ کس برای حرفهایم ارزشی قائل نبود. اعتراف میکنم از پوسایدون خیلی
عصبانی بودم. احساس میکردم پسر او بودن حالا بیشتر مثل یک لطیفهست. آنابت سعی میکرد کمک کند حالم بهتر شود. پیشنهاد کرد برای مسابقهی ارابه رانی یک گروه تشکیل دهیم تا بتوانم مشکلاتم را فراموش کنم. اگرچه هر دوی ما از تانتالوس بسیار متنفر و شدیداً نگران اردوگاه بودیم. نمیدانستیم چه کار کنیم تا وقتی که میتوانستیم یک برنامهی خوب برای نجات درخت تالیا بریزیم، مشغول مسابقه میشدیم. به هر حال مادر آنابت آتنا ارابه را اختراع کرده بود و پدر من هم اسبها را خلق کرده بود با هم دیگر می توانستیم صاحبان مسابقه باشیم. یک روز صبح ما کنار دریاچه نشسته بودیم و مشغول طراحی ارابه بودیم که چند تا ...



دیدگاه کاربران