کتاب کچل کفترباز

عنوانکتاب کچل کفترباز
نویسندهصمد بهرنگی
ژانرعاشقانه، ادبیات نوجوانان، ادبیات داستانی، ادبیات معاصر
تعداد صفحه40
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود کتاب کچل کفترباز اثر صمد بهرنگی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

کتاب کچل کفترباز نوشته صمد بهرنگی، داستان پسر کچلی را به تصویر می‌کشد که همراه با مادر پیرش روزگار را سپری می‌کند و یک بز و چندین کفتر دارد …

خلاصه کتاب کچل کفترباز

سر هفته کچل آمد نشست زیر درخت توت که کمی هوا خوری بکند و دلش باز شود. داشت فکر می‌کرد کفترهاش را کجا خاک کند که صدایی بالای سرش شنید نگاه کرد دید دو تا کبوتر نشسته‌اند روی درخت توت و حرف می‌زنند. یکی از کبوترها گفت: خواهرجان تو این پسر را می‌شناسی اش؟ دیگری گفت: نه، خواهر جان. کبوتر اولی گفت: این همان پسری است که دختر پادشاه از عشق او مریض شده و افتاده و پادشاه به وزیرش امر کرده، وزیر و نوکرهاش را فرستاده کفترهای او را کشته‌اند و خودش را کتک زده‌اند و به این روزش انداخته‌اند. پسر تو فکر این است که کفترهایش را کجا چال بکند. کبوتر دومی گفت: چرا چال می‌کند؟ کبوتر اولی گفت: پس تو می‌گویی چکار بکند؟ کبوتر

دومی گفت: وقتی ما بلند می‌شویم چهار تا برگ از زیر پاهامان می‌افتد اگر آن‌ها را به بزش بخوراند و از شیر بز به سر و گردن کفترهاش بمالد کفترها زنده می‌شوند و کارهایی هم می‌کنند که هیچ کفتری تاکنون نکرده… کبوتر اولی گفت:  کاش که پسر حرف‌های ما را بشنود… کفترها بلند شدند به هوا چهار تا برگ از زیر پاهاشان جدا شد. کچل آن‌ها را در هوا گرفت و همانجا داد بز خورد و پستان‌هایش پر شیر شد. کچل بادیه آورد. بز را دوشید و از شیرش به سر و گردن کفترهاش مالید. کفترها دست و پایی زدند زنده شدند کچل را دوره کردند. پیرزن به صدای پرزدن کفترها بیرون آمد. کچل احوال کفترها را به او گفت. پیر زن گفت: پسر جان دست از کفتر بازی بردار دیگر این دفعه اگر پشت

بام بروی پادشاه می‌کشدت. کچل گفت: ننه کفترهای من دیگر از آن کفترهایی که تا حال دیده‌ای نیستند. نگاه کن. آنوقت کچل به کفترهاش گفت: کفترهای خوشگل من یک کاری بکنید و دلم را شاد کنید و ننه‌ام را راضی کنید. کفترها دایره شدند و پچ و پچ کردند و یکهو به هوا بلند شدند رفتند کچل و ننه‌اش ماتشان برد. مدتی گذشت از کفترها خبری نشد پیرزن گفت: این هم وفای کفترهای خوشگل تو…! حرف پیرزن تمام نشده بود که کفترها در آسمان پیدایشان شد. یک کلاه نمدی با خودشان آورده بودند. کلاه را دادند به کچل. پیرزن گفت: عجب سوقاتی گرانبهایی برایت آوردند. حالا ببین اندازه‌ی سرت است یا نه. کچل کلاه نمدی را سرش گذاشت و گفت: ننه …

دانلود کتاب کچل کفترباز
0.71 مگابایت
PDF
دیدگاه کاربران درباره کتاب کچل کفترباز
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها