کتاب خانهای که در آن مرده بودم
عنوان | کتاب خانهای که در آن مرده بودم |
نویسنده | کیگو هیگاشینو |
ژانر | معمایی، ادبیات داستانی، جنایی، پلیسی |
تعداد صفحه | 207 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب خانهای که در آن مرده بودم اثر کیگو هیگاشینو به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
سایاکا با نشانههایی که بعد از مرگ پدرش به دست آورد، تصمیم گرفت به دنبال سوالهایی برود که از کودکی در زندگی پر ابهامش با آن ها روبه رو بود. در این راه از دوست دوران نوجوانی اش میخواهد تا همراهیاش کند. این دو با پشت کار و کنجکاوی فراوان به نشانه های پر رمز و راز و باورنکردنی در این مسیر برمیخورند و با همفکری یکدیگر معمای بزرگ و تلخ زندگی سایاکا را حل میکنند …
خلاصه کتاب خانهای که در آن مرده بودم
سایاکا را روی کاناپه نشاندم و خودم کنارش نشستم. باران بی وقفه میبارید ولی به لطف بارش حافظهاش برگشته بود. نباید از شرایط آب و هوا زیاد دلخور می شدیم. آرنجهایش را روی زانوهایش گذاشته بود و انگشتهایش را به راحتی در هم گره کرده بود. در سکوت فکر میکرد. بهتر بود کنارش ساکت میماندم. تا زمانی که خودش شروع به حرف زدن میکرد. ده دقیقهای گذشت تا شروع کرد به حرف زدن. -از برف میترسیدم برای همین زیر پیانو قایم شده بودم. از این که شاید توی خونه هم برف بیاره واقعا وحشت داشتم. -مطمئنی این خاطرات توی همین اتاق اتفاق افتاده؟ -مطمئن نیستم ولی… دوباره دور تا دور اتاق را برانداز کرد.
-فکر میکنم این اتاق بود، یه خاطرهی مبهمی از این اتاق به نظرم میآد. سرم را به علامت رضایت تکان دادم. به نظرم بالاخره یک قدم به جلو برداشته بودیم. فقط پدرش نبود، بلکه سایاکا هم با این خانه ارتباط داشت و چیزی که او را با این خانه مرتبط میکرد بیشک عامل فراموشیاش شده بود. -تو اون لحظه تنها بودی یا کس دیگهای هم پیشت بود؟ سایاکا پلکهایش را پایین انداخت مثل مواقعی که میخواست چیزی به یاد بیاورد شروع کرد به طور نامحسوس لبهایش را تکان دادن گفت: فکر میکنم یکی دیگه هم بود. فکر میکنم دو نفری زیر پیانو بودیم. -زیر پیانو؟ در این صورت حتماً او هم بچه بوده. -آره آدم بزرگ نبود. ولی یادم نمیآد
دختر بود یا پسر. -شاید همین پسره بوده یوسوکه میکوریا؟ بدون هیچ فکری سرش را بلند کرد و گفت: شاید. با این که میدانستم عجله کردن هیچ فایدهای ندارد، گفتم: چیز دیگهای یادت میاد؟ سایاکا آهی کشید. -احساس میکنم همین جاست همین نزدیکی، ولی نمیتونم به خاطر بیارم. این حس خیلی ناراحت کنندس. -یکدفعه نمیتونی خاطراتت رو به یاد بیاری همین هم که یادت میآد خیلی خوبه. بعداً، با خوندن خاطرات این دفترچه شاید چیزهایی دستگیرت بشه. میتونیم حتی امیدوار باشیم که حرفهایی هم راجع به تو توش نوشته باشه… از این که گذشته را به خاطر نمیآورد ناراحت بود چون صورتش درهم رفت …
- انتشار : 23/07/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403