دانلود رایگان رمان همه هستی من اثر سروناز روحی (دختر خورشید)
دانلود رمان همه هستی من اثر سروناز روحی (دختر خورشید) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
فروغ و احمد فرزند، آخرشان را که ناخواسته بوده، بدنیا آورده وحالا مانی دانشجوی رشته گرافیک هنرهای زیبا. یک هنرمند تمام عیار و البته یک بمب انرژی که اگر حضور نداشت خانه در سکوت عمیقی به سر میبرد، مانی دلباختهی دخترخالهی خود پریسا است و …
خلاصه رمان همه هستی من
احمد تازه به خانه رسیده بود. احمد: صابخونه.. کسی نیست؟ مانی: سلام پدر گرامی حالتون چطوره. احمد: علیک سلام مادرت کجاست؟ مانی چشمکی زدو گفت: مامان رو میخواین چیکار من که هستم پوستمم از مامان نرم تروسفیدتر و لطیفتره امتحانش ضرر نداره ها. احمد: پدر سوخته… بگو مادرت کجاست؟ مانی: خوابیده. فقط رفتین اتاق سنگکوپ نکنین. متاسفانه اصلا تو وضع ایدهآلی نیست. احمد: چیشده مگه؟ مانی: یواش برین که مادمازل خواب تشریف دارن احمد پس از لحظه ای به آشپزخانه برگشت و گفت:
من نفهمیدم چه چیزی از این ماسک گذاشتن دیده که هر روز هر روز خودشو عین مومیایی درست میکنه. مانی: خوب پوستش صاف و لطیف میشه نرم میشه شما هی را به را میری سلمونی ۱۰ تیغ میکنی یادتون رفته… حالا مامان بیچاره ما یخده ماست و خیار و فلفل حروم میکنه… بهتر از پول حروم کردن تو ارایشگاه و پیرایشگاه که. احمد چشم هایش را ریز کرد و گفت: واسه ماست و خیار و فلفل پول ندادم؟ خواست گوشمالیش بدهد که مانی دست هایش را به نشانه تسلیم بالابرد و احمد را منصرف کرد. احمد به
اطراف نگاهی انداخت و گفت: شام مارم پختی.. اره؟ مانی: شام. اما شام… باید دستپخت پسرتون رو میل کنید. احمد لبخندی زدو پشت میز نشست، گفت: حالا چی درست کردی؟ مانی بیف استرانیمرو باسس گوجه فرنگی.. چطوره؟ احمد خندید و گفت: فقط امیدوارم قابل خوردن باشه… کارمون به بیمارستان و درمونگاه نکشه. لقمه اول را که در دهانش گذاشت گفت: هووم نه مث اینکه این کاره ای خوشمزه است. مانی لبخندی زد و گفت: نوش جان هنراییه که تو پادگان یادمون دادن. احمد خندید و گفت: مگر همین املت درست کردنو …