رمان بیهوشی
رمان بیهوشی رمان بیهوشی

رمان بیهوشی

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان بیهوشی
نویسنده
گوردن کورمن
ژانر
ادبیات داستانی، ادبیات معاصر، ادبیات کودک و نوجوان، درام
ملیت
خارجی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
208 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'رمان بیهوشی' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان بیهوشی اثر گوردن کورمن به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

وقتی زندگی به شما فرصت دوباره می‌دهد چه کاری می‌توانید انجام دهید؟ کتاب، داستان پسر نوجوانی را روایت می‌کند که بر اثر حادثه‌ای، حافظه‌اش را از دست می‌دهد و در جستجوی گذشته خود به کمک دوستان و هم‌کلاسی‌هایش اتفاقات عجیبی را از سر می‌گذراند ...

خلاصه رمان بیهوشی

"چیس آمبروز" روز شنبه، تیم تندبادهای هایاواسی با تیم نورویج شرقی بازی دوستانه‌ی خارج از فصل دارد، من باید آنجا باشم، نه به عنوان بازیکن، بلکه به عنوان عضو باشگاه ویدئو. خانم دی‌لیو مرا مسئول قسمت ورزشی سالنامه‌ی ویدئویی کرده و این بازی بهترین نقطه برای شروع کارم است. وقتی دوربین فیلمبرداری به دست از نیمکت‌ها بالا می‌روم حس عجیبی دارم. حس نمی‌کنم یکی از بچه‌های باشگاه ويدئوام. البته اصلاً هم یادم نمی‌آید که قبلاً چه جور بچه‌ای بودم. این جا احتمالاً پایگاه باشکوه ترین افتخارهای من بوده، ولی همه اش را از یاد برده ام. دیدن بازیکنان توی زمین باعث نمی‌شود کلی خاطره‌ فوتبالی به ذهنم هجوم بیاورند.

راستش همیشه جمعیت فراوانی را تصور می‌کردم که یک صدا اسمم را فریاد می‌زنند ولی امروز تماشاچیان زیادی برای دیدن بازی دوستانه نیامده‌اند؛ فقط ده دوازده دانش آموز و یک مشت آدم دیگر این طرف و آن طرف پراکنده شده اند. دوربین را بلند می‌کنم و از چند حرکت فیلم می‌گیرم. برندن گفت: موقع فیلمبرداری طریقه شست و شوی سه چرخه خیلی استعداد نشان داده‌ام ولی کار آسانی بود آن شیرین کاری در کارواش دیوانه وارترین، بامزه ترین، و عجیبترین چیزی بود که تا حالا دیده‌ام. واقعاً نمی‌توانستم چشم از صحنه بردارم. و چون کل ماجرا را از صفحه‌ی نمایشگر دوربین می‌دیدم کل این اتفاق جنون آمیز را از اول تا آخر فیلمبرداری کردم.

نمی‌شود گفت در تمام زندگی‌ام این قدر به من خوش نگذشته بود، چون چیزی از زندگی قبل از سقوطم به یاد نمی‌آورم ولی آن قدر خوش گذشت که برندن به راحتی توانست قانعم کند که جایم توی باشگاه ویدئوست. ناگهان صدای زمخت و گوش خراشی بلند می‌شود که صدای بلندگوهای سالن را می‌پوشاند: قهرمان بیا این جا! پدرم است که همراه هلن در ردیف چهارم نشسته. هیجان زده می گوید: همه‌ی بازی‌ها رو میام. و به من اطمینان می‌دهد که از زمان قهرمانی خودش یعنی بیست و هشت سال پیش تا موقع قهرمانی من، هر هفته همین جا نزدیک خط ۴۵ متری می‌نشسته. -هلن هم داره طرفدار فوتبال میشه. خواهر ناتنی‌ام مجموعه‌ی ...

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دیوان حافظ