رمان قدرت
عنوان | رمان قدرت |
نویسنده | ال. جی. اسمیت |
ژانر | فانتزی، تخیلی، ادبیات نوجوانان |
تعداد صفحه | 160 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان قدرت (جلد سوم مجموعه محفل اسرارآمیز) اثر ال. جی. اسمیت به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کسی بالاخره توانسته خود را از بند اسارت فی خارج سازد اما اکنون با مشکل بزرگتری مواجه است: ورود شکارچیان جادوگر به نیوسیلم و همچنین مبارزه با جادوگری قدرتمند به نام بلک جان که از قضا پدر خودش است. مشکل اینجاست که چگونه میتوانند با چنین جادوگر قدرتمندی مبارزه کنند؟ سرانجام عشق او و آدام چه خواهد شد؟ …
خلاصه رمان قدرت
کسی دهان باز کرد تا حرفی بزند اما نیک همچنان داشت حرف میزد. -میدونی چیه اولین باری که دیدمت فکر میکردم یه دختر خیلی معمولی هستی اما بعدش متوجه به چیزایی در موردت شدم. موهات، لبهات، اونجوری که به مبارزه ادامه میدادی، حتی وقتی که میترسیدی، شبی که لاوجوی کشته شد تا حد مرگ ترسیده بودی، اما تو بودی که پیشنهاد کردی دنبال انرژی سیاه بگردیم و وقتی که به گورستان رسیدیم تو هوای دبورا رو داشتی. مکثی کرد و با حالت اندوهناکی نیشخندی زد: و هوای ما پسرارو هم داشتی. کسی حس کرد لبخندی نیز روی لبهای خودش شکل گرفته است؛ فوراً لبخند خود را سرکوب کرد. -نیک من… -هنوز چیزی نگو میخوام بدونی از رفتاری که
وقتی اومدی منو برای رقص دعوت کنی باهات داشتم، چقدر احساس بدی دارم لبهایش را به هم فشرد و به نقش یکی از گلهای روی پارچه کاناپه چشم دوخت. -نمیدونم چرا همچین رفتاری داشتم، فکر کنم اخلاق نکبتی دارم، مدت خیلی زیادیه که همچین رفتاری دارم، اونقدر طولانی که دیگه حتی بهش فکر هم نمیکنم. نیک نفس عمیقی کشید و بعد ادامه داد: میدونی همیشه از اینکه با والدین دب زندگی کنم، متنفر بودم، همیشه حس میکردم انگار یه چیزی بهشون بدهکارم، فکر کنم این حس باعث شده من یه بد اخلاقی دائمی داشته باشم، حس میکردم انگار پدر مادر به جای کار گند زدن و خودشونو تو یه طوفان به کشتن دادن و در نتیجه مردم باید از بچه شون مراقبت کنن، این باعث میشد از اونا هم متنفر باشم همینطور از عمه و عموم.
نیک مکث کرد و متفکرانه سرش را تکان داد. -آره مخصوصا از عمه گریس، اون همیشه در مورد بابام حرف میزنه و همش در مورد شجاعت اون میگه، اینهمه تعریفهاش حالمو بهم میزد. هیچ وقت متوجه نبودم که ممکنه دلیل این کارش دلتنگیش باشه. کسی مجذوب شده بود. -بخاطر همین از جادو خوشت نمیاد؟ کسی همینطوری حدسی زده بود اما نیک به او خیره شد. -نمیدونم شاید یه ربطی به این موضوع هم داشته باشه، من از بقیه اعضای محفل بدم میومد چون حس میکردم همشون اوضاع بهتری نسبت به من دارن، همشون حداقل یه پدربزرگ مادربزرگی داشتن اما من فقط والدين مردهای داشتم که گند زده بودن، همه بچهها بخاطر سرپرستایی که داشتن …
- انتشار : 05/12/1403
- به روز رسانی : 05/12/1403