رمان طالع ترنج

عنوانرمان طالع ترنج
نویسندهالهه افرنگ
ژانرعاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحه1872
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان طالع ترنج اثر الهه افرنگ به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

ترنج و فراز، پسرعمه‌ و دختردایی قدیمی و دور از هم، پس از سال‌ها به‌طور کاملاً اتفاقی در یک عروسی با یکدیگر روبه‌رو می‌شوند، بدون اینکه همدیگر را بشناسند. اما این دیدار تصادفی برایشان گران تمام می‌شود و بهایی سنگین می‌پردازند. همه چیز از یک ماجرای ساده و خنده‌دار آغاز می‌شود؛ یک دستشویی رفتن بی‌موقع، یک اشتباه کوچک یا یک برخورد ناآگاهانه که به‌سرعت به پیچیده‌ترین دردسرهای آن شب تبدیل می‌شود…

خلاصه رمان طالع ترنج

صدای زنگ خانه که بلند شد محمد علی عصبی گفت: حاج بابا فراز به درد ترنج نمی‌خوره، نمی‌خواید نظرتونو عوض کنید؟ ترنج با اون پسر خوشبخت نمی‌شه! ترنج کورسوی امیدی در دلش روشن شد. باورش نمی‌شد محمد علی این حرف را زده باشد. حاج ابراهیم به چشم‌های قرمز ترنج نگاه کردو گفت: می‌دونم دوست نداری با پسرعمت ازدواج کنی ولی فراز پسر بدی نیست بابا، می‌تونه خوشبختت کنه. از کجا می‌دانست خوشبختش می‌کند؟ زینب در را باز کرد و با اخطار گفت: محمدعلی تو مراسم حرف اضافه‌ای نمی‌زنی و تو ترنج هر چی پدرت گفت گوش میدی. حاج محمود وارد خانه شد و پشت سرش فاطمه… بعد از خوش آمد گویی سمت هال رفتند. فراز با تاخیر وارد خانه شد.

با همه سلام علیک کرد و وقتی به ترنج رسید، جعبه شیرینی و گل را به دستش داد و آرام گفت:  باید با هم حرف بزنیم. ترنج پوزخند کم رنگی زد داخل آشپزخانه رفت و گل و شیرینی را روی میز پرت کرد. اگر بقیه آنجا نبودند گل و شیرینی را روی سرش پرت می‌کرد. قرار بود جلوی این خواستگاری را بگیرد نه اینکه آنقدر به خودش برسد و مثل تازه دامادها پا به مراسم خواستگاری بگذارد. -ترنج چایی رو بیار ماد‌ر. چایی را داخل لیوان‌هایی که از قبل مادرش آماده کرده بود ریخت و با دست کشیدن به شالش و مرتب کردن خودش از آشپزخانه بیرون زد. چایی را گرداند و کنار مادرش نشست. حواسش به هیچ کدام از حرف‌های آن‌ها نبود. جسمش آنجا بود ولی فکرش نه.. قول داده بود امشب خواستگاری

نمی‌آید پس چرا آمده بود؟ -ترنج برید تو حیاط صحبت کنید دخترم. ترنج با صدای حاج بابا از فکر آمد ولی تکان نخورد. زينب لبخند الکي زد و زیر لب تشر زد: ترنج پاشو خیره سر بابات با توئه‌ها! چه صحبتی داشتند وقتی که از قبل همه چیز مشخص بود؟ حرف زدن یا نزدن آن‌ها مهم بود؟ خواست حرفی بزند که فراز بلند شد. نگاه‌اش به او کشیده شد، هنوز نشسته بود و تکانی نخورده نبود. فراز لب زد: کارت دارم. به ناچار بلند شد و جلوتر از فراز از خانه بیرون زد. به آلاچیق که رسید برگشت و عصبی گفت: چرا اومدی خواستگاری جناب خسرو شاهی؟ ما ديشب حرفامون و زدیم و تو گفتی امشب خواستگاری نمیای. فراز از لحن طلب کار ترنج بدش آمد. می‌خواست به او بگوید …

دانلود رمان طالع ترنج
6.59 مگابایت
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان طالع ترنج
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها