رمان تسخیرشدگان
عنوان | رمان تسخیرشدگان |
نویسنده | فئودور داستایوفسکی |
ژانر | فلسفی، روانشناسی، سیاسی، ادبیات داستانی، ادبیات کلاسیک |
تعداد صفحه | 126 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان تسخیرشدگان اثر فئودور داستایوفسکی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
ویژگی منحصر به فرد آثار داستایوفسکی روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است. موضوع اصلی و مهم تسخیر شدگان توطئهای سیاسی در یکی از شهرهای ایالات و معرفی دلاوران با تعصبی زایدالوصف همچون موجوداتی پست و بیخیال است که از همه خصایص بشری بیبهرهاند. دایوفسکی در تسخیر شدگان زندگی جوانی انقلابی را روایت میکند که عاقبت توسط همرزمان خود کشته میشود …
خلاصه رمان تسخیرشدگان
استپان: آخ دوست من داره تکلیف همه چی روشن میشه اگه داشا قبول کنه من یکشنبهی دیگه متاهل میشم و این خیلی هم خنده دار نیست. اما چون واروارا استاوروگین عزیزتر از جانم از من خواسته امروز بیام و ترتیب همه چی رو بدم من هم اطاعت میکنم من که کاری نکردهم که از دستم عصبانی بشه؟ گریگوریف: نه، اصلاً و ابدا، شما فقط غافلگیر شدین. استپان: بله غافلگیر شدم وقتی که به این زن سخاوتمند و دلسوز فکر میکنم. -متوجه میشم که چقدر نسبت به عیبها و ضعفهای من گذشت داشته! من به بچهی لوس و ننرم، با همهی خودخواهیهای یه بچه، بدون اینکه معصومیت بچهها رو داشته باشم. اون بیست سال آزگار تر و خشکم کرده و من درست وقتی
که نامههای وحشتناک بی نام و نشون به دستش میرسه… گریگوریف: نامههای بی نام و نشون؟ استپان: بله فکرشو بکن: براش نوشتن که نیکالای همهی دارایی شو بخشیده به لبیادکین. این نیکالای واقعا یه هیولاس بیچاره لیزا! اما من میدونم که تو عاشقش هستی. گریگوریف: چطور جرئت میکنین؟ استپان: خب، باشه، باشه، فراموشش کن. ولی یادت باشه که موریس نیکالایویچ هم عاشقشه. مرد بیچاره، اصلا دلم نمیخواست جای اون بودم. ولى البته وضع من خيلى هم بهتر از اون نیست. به هر حال، با اینکه از خودم خجالت میکشم اما یه نامه برای داشا نوشتم. گریگوریف: خدای من چی براش نوشتین؟ استپان: خب… یه نامه هم برای نیکالای نوشتم. گریگوریف: دیوونه شدین؟ استپان:
ولی نیت من شرافتمندانه بود. بالاخره فکرشو بکن ممکنه واقعا اتفاقی توی سوییس افتاده باشه یا یه مقدمههایی چیده شده باشه، یه مقدمهی کوچولو، یا حتی یه مقدمهی خیلی خیلی کوچولو برای یه کاری. من مجبور بودم پیش از هر چیزی به دلشون رجوع کنم. میخواستم بدونن که من میدونم، و حالا دستشون بازتره. من با انگیزهی خیر این کارو کردم. گریگوریف: ولی این کار واقعا احمقانه بود. استپان: بله بله احمقانه بود، اما چه کار دیگهای میتونستم بکنم؟ حالا همهی حرفها گفته شده. تازه برای پسرم هم نامه دادم ولی عین خیالم نیست من با داشا ازدواج میکنم حتی اگه این کار فقط سرپوش گذاشتن روی گناه دیگران باشه. گریگوریف: این حرف رو نزنین …
- انتشار : 15/11/1403
- به روز رسانی : 20/11/1403