رمان وقتی مستی پرید
عنوان | رمان وقتی مستی پرید |
نویسنده | مایکل کدنم |
ژانر | رازآلود، معمایی، روانشناختی |
تعداد صفحه | 188 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان وقتی مستی پرید اثر مایکل کدنم به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
در این داستان همه میپندارند مید بهترین دوست پیتر ناپدید شده است. فقط پیتر حقیقت را میداند. او درحین مستی و یک لحظه غفلت مید را به قتل رسانده است. مادر مید زنی افسرده و پدرش به شدت بیمار است و نمیتوان به آنها حقیقت را گفت بنابراین پیتر مرتب با منزل آنها تماس میگیرد و نقش مید را بازی میکند. حدود دو ماه از ناپدید شدن مید میگذرد. پیتر در این مدت به دانشگاه میرود اما در تمام این مدت احساس گناه او را عذاب و شکنجه میدهد از سوی دیگر اعتراف نیز خیلی سخت است …
خلاصه رمان وقتی مستی پرید
چراغ تد در زیر زمین روشن بود و میشد سر خاکستری رنگش را دید. کنار خانه خودمان کمی در نگ کردم و بعد به آن طرف خیابان رفتم. در زیر زمین را زدم و کمی عقب رفتم. دستانم را به خودم چسباندم. -پیتر حالت چطور است؟ بیا تو دارم یک چیز تازه درست میکنم. -چه بلایی به سر دهکده آمد؟ او یک جعبه چسب کاغذ دیواری برداشت و گفت: خرابش کردم مثل خدا با خاک یکسانش کردم حالا دارم کوهستان درست میکنم این کوهستان پل هم دارد. -قطارها کجا هستند؟ -فعلا گوشهای افتادهاند ولی موقعی که برسد از آنها استفاده میکنم. این میز، دهکده آلپاین در حدود سال ۱۹۰۰ خواهد بود. من یک بار به کوهستان آلپ رفتهام. بوی چسب کاغذ دیواری ملایم ولی برانگیزاننده بود.
چوب مخصوص چسب در داخل قوطی صدای چسبناکی میداد. او گفت: روزنامه را با این ماده مخلوط میکنم و آن را روی کوهها میکشم. کوهها را از سیم نازک ساختهام. -باورم نمی شود دهکده را خراب کرده باشی خیلی زیبا بود. -ولش کن. صبر کن تا این یکی را ببینی. میخواهم قطارهای جدیدی بخرم. صدها دلار. ساخت اتریش چنان دقت و ظرافتی دارند که از تعجب شاخ در میآوری. -شهرک هم درست میکنی؟ -فقط دهکده. بیست یا سی ساکن و این. او از لابه لای خنزر پنزرهای روی میز کارش یک آیینه کوچک برداشت و پرسید: میدانی این چیست؟ برای اینکه خشنودش کنم گفتم: نه، خودت بگو. -یک حوضچه یخ برای اسکیت بازها فکر همه جا را کردهام از اینکه قطارهای روان به
دور میز را نمیدیدم متاثر شدم همیشه از تماشای حرکت قطار که مرتب از کنار مرد و سگش، پسرک روزنامه فروش و باغبان بیل به دوش میگذشت احساس راحتی میکردم. مرد، سنگ، پسرک و باغبان بیحرکت بودند. تنها قطار مرتب دور میزد: واقعهای غیر منطقی در ایستایی مطلق. اما دیدن این تحرک در فضایی ساکن به من آرامش میداد. شنیدن ورود چیزهای جدید خلا خالی قطارها را پر کرد: کوهها، حوضچه یخ و پلهای روی تپه که هنوز ساخته نشده بودند. تد کورمال کورمال روی میز کارش را گشت و با دستان چسبناکش رادیوی کوچک و سیاهی را پیدا کرد. او به سختی کانال را چرخاند. صداهای در هم برهم مغشوش و مشوشی به گوش میرسید. او کانال را تنظیم کرد و حالا …
- انتشار : 13/11/1403
- به روز رسانی : 13/11/1403