کتاب افسانهها
عنوان | کتاب افسانهها |
نویسنده | نیکلای گوگول |
ژانر | ادبیات داستانی |
تعداد صفحه | 173 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب افسانهها اثر نیکلای گوگول به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کتاب افسانهها با نام اصلی “شبها کنار دهکده دیکانکا”، مابین سالهای 1831 و 1832 به نگارش در آمده است. این مجموعه شامل چندین داستان کوچک است که شامل موارد زیر می باشد: شب عید نوئل، بازار سوروچین و محل جادو شده …
خلاصه کتاب افسانهها
روز قبل از نوئل به پایان رسید و مهتاب شب زمستان، همراه ستارگان چشمان خود را گشودند. ماه در آسمان بالا آمد که بمردمان نيك و همه دنیا روشنایی بدهد، تا بشادی بتوانند کولادکی بخوانند و وصف عیسی مقدس کنند. هوا سردتر از صبح، ولی باندازهای آرام و صاف بود که قژوقژ برف زیر چکمهها از نیم، ورستی بگوس میرسید. هنوز هیچ دستهای از جوانان زیر پنجره کلبهها نمایان نشده بودند. تنها ماه دزدانه از پنجرهها نگاه میکرد. گویا میخواست از دخترانی که مشغول پوشیدن لباس عید بودند دعوت کند که هر چه زودتر بروی برفهائی که زیر پایشان صدا میکند بیرون بدوند. در این هنگام از دودکش کلبهای تودههای متراکم دود برخاست و زن جادوگری سوار بر جارو از
میان دودها نمایان شد. اگر در این هنگام قاضی شهر سوروچین سوار بر اسب، با کلاهی از پوست بره که بشكل نظامی دوخته شده بود و پوستین آبی رنگی که آسترش را پوست مشکیای تشکیل میداد، با شلاقی که با مهارت تاییده شده بود و طبق عادت همیشگیاش به پشت سورچی میزد از آنجا میگذشت. حتما این جادوگر را میدید. چون از نظر قاضی سوروچین هیچ جادوگری دور نمیماند. او بخوبی میداند که خوک فلان پیرزن چند بچه میزاید و چند توپ کرباس در Koladk صندوق دارد و هر مرد خوبی روز یکشنبه از لباسها و اسباب خانهاش چه چیزها را در کافه گرو میگذارد. ولی قاضی سوروچین از آنجا عبور نکرد. او کاری باینجا نداشت چون قاضی ولایت دیگری بود.
اکنون جادو گر باندازهای بالا رفته بود که فقط لکه سیاهی از او بچشم میخورد. ولی این لکه سیاه هر جا که پدیدار میشد. ستارگان آن محل یکی پس از دیگری مفقود میشدند. چیزی طول نکشید که جادوگر آستینش را پر از ستاره کرده بود. سه چهار ستاره هنوز در آسمان میدرخشید. در این بین از سوی دیگر، لکه سیاه دیگری نمایان شد. این لکه شروع بدراز شدن کرد و شکل اولش را از دست داد. اگر شخص نزديك بینی عینکی باندازه چرخ ارابه جناب قاضی بچشم میزد، باز نمیتوانست تشخیص بدهد که چیست. اگر از جلو نگاه مینمود شخص فرنگیای میدید، با پوزه باریکی که مرتب تکان میخورد و در سر راهش بهر چیز که میرسید بو میکرد. این پوزه خوک مانند …
- انتشار : 05/11/1403
- به روز رسانی : 07/11/1403