رمان عروسی خدمتکار خانه
عنوان | رمان عروسی خدمتکار خانه |
نویسنده | فریدا مک فادن |
ژانر | معمایی، ادبیات داستانی، ادبیات معاصر |
تعداد صفحه | 73 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان عروسی خدمتکار خانه (جلد چهارم) اثر فریدا مک فادن به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
داستان در روز عروسی شخصیت اصلی روایت میشود؛ روزی که قرار است شادترین روز زندگی او باشد. او در آستانهٔ ازدواج با مرد رؤیاهایش است و قرار است در چند ساعت آینده در مقابل قاضی ایستاده و سوگند ازدواج یاد کند. با وجود برخی مشکلات در مسیر، این روز همانطور که او همیشه آرزو داشته، پیش میرود. اما یک مشکل وجود دارد: کسی در تلاش است تا او زنده نماند و نتواند سوگندهایش را بگوید. اگر مراقب نباشد، ممکن است آن فرد به هدفش برسد …
خلاصه رمان عروسی خدمتکار خانه
انزو در حالی که اخم کرده با اکراه دستش را از روی من بر میدارد تا بتوانم به حمام بروم و دوش بگیرم مردها اصلاً نمیفهمند. من مجبور شدم پیراهن سفیدش را که امروز قرار است بپوشد اتو کنم، چرا که حتی به فکرش نرسید چنین کاری کند، با اینکه کاملاً واضح بود که پیراهن چروک است. او در پنج دقیقه دوش میگیرد موهایش را با حوله خشک میکند کت و شلوار میپوشد و تمام این کارها در کمتر از ده دقیقه تمام میشود. اما من باید امروز کاملاً بی نقص به نظر بیایم چون یک چیز دیگر هست که این روز را فوق العاده خاص میکند. والدینم به عروسی میآیند. این واقعا خیلی مهم است. من و والدینم رابطه نزدیکی نداریم. در واقع. بیش از ده سال است که آنها را ندیدهام.
آنها در زمانی که به آنها نیاز داشتم من را ترک کردند. زمانی که از بهترین دوستم در برابر حملهای دفاع کردم و در نهایت به زندان افتادم. به خاطر قتل آن مرد آنها مرا رها کردند. حتی یک پنی برای دفاع از من ندادند و هیچ وقت به سراغم نیامدند وقتی که در زندان بودم. و حتی با وجود تمام اینها من آماده بودم که ببخشم و فراموش کنم چون بالاخره آنها والدین من بودند. اما آنها این طور نبودند. “تو سیب فاسدی هستی میلی ما نمیخواهیم تو زندگیمون باشی دیگه!” میدونی چه حسیه وقتی والدینت بهت بگن “سیب فاسدی؟” حس خوبی نداره با این حال هر چقدر هم که آنها منو کنار زدند، هنوز هم مشتاق بودم که حمایتشون رو داشته باشم. من آنها را دوست داشتم
و بیشتر از هر چیزی میخواستم که ببینند که من از آن دختر قبلی تغییر کردهام. نگران بودم که هیچوقت دوباره آنها را نبینم و ناراحت بودم که چون تمام خانواده انزو یا فوت کردهاند یا در سیسیل هستند، هیچ کدام از اعضای خانوادهاش در عروسیمان نخواهند بود. این را یک شب بعد از خواستگاری انزو به او گفتم او بود که من را قانع کرد تا به آنها زنگ بزنم و از عروسی و بچه خبر بدهم. وقتی مادرم فهمید من پشت خط هستم، اصلاً خوشحال به نظر نمیرسید اول فکر کردم ممکن است گوشی را قطع کند. اما وقتی به او گفتم که دارم برای مدرکم در رشته مددکاری اجتماعی تلاش میکنم کمی نرم تر شد. او از اینکه فهمید من باردار هستم و هنوز ازدواج نکردهام خیلی خوشحال نشد اما …
- انتشار : 27/11/1403
- به روز رسانی : 27/11/1403