رمان نانو دیسک
عنوان | رمان نانو دیسک |
نویسنده | آرزو موسی زاده |
ژانر | تخیلی، علمی |
تعداد صفحه | 609 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان نانو دیسک اثر آرزو موسی زاده به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
نیما پسری ۲۷ ساله از خانوادهای پولدار و نابغه با تخصص در زمینهی برنامه نویسی و برنامه ریز آندرویدهاست که چندان اهل تجملات نیست، او در این دنیایی که تکنولوژی حرف اول را میزند، صبحهایش را با چای سبز شروع میکند و با دوچرخهاش به مقصدهای مورد نظرش میرود و در شرکت بین المللی پدرش (طراحی و ساخت آندرویدها) مشغول به کار است! یک سال و نیم از مرگ مادرش گذشته ولی هنوز در غم عمیقی فرو رفته و از زندگی فاصله گرفته و تنها کسی که راحت میتواند با او ارتباط برقرار کند، سونیا سیستم هوشمند خانهاش است …
خلاصه رمان نانو دیسک
چند لحظهای منتظر شدم تا در را باز کند. با دیدنم کمی شکه شده بود و نمیدانست چه بگوید یا حتی چه واکنشی نشان بدهد. مثل همیشه زیبا و جذاب بود. معلوم بود در این مدت حسابی به خودش رسیده پوستش از همیشه روشن تر و درخشان تر شده و موهای مشکیاش صاف و براق بودند. انگار فقط من و پدرم بودیم که از دنیا دور شده بودیم. آیدا: تویی؟! اینجا چیکار میکنی؟ نیما: میشه بیام تو؟ داشت عواقب دعوت کردن من به خانهاش را پیش خود حساب میکرد. از جلوی در کنار رفت و اجازه داد وارد خانهاش بشم. ساک را پشت سر خودم کشیدم. با دیدن ساک متعجب شده بود و با همان چهرهی متعجب پرسید: این ساک برای چیه دیگه؟! نیما: آیدا اول از هر چیز…
میخواستم جوابتو بدم و ازت تشکر کنم اما موبایلمو گم کردم. متاسفم و ازت مچکرم که به یادم بودی. آیدا: مهم نیست اشتباه از خودم بوده… حالا جریان این ساک چیه؟ هر چی کمتر میدانست بهتر بود نمیخواستم قاطی مشکلاتم شود فقط میخواستم راهی برای دوباره راه اندازی این اندروید پیدا کند. توضیح واضحی ندادم فکر کنم بیشتر گیجش کردم. فقط گفتم یک آندرویده که برایم مهمه هر چه زودتر دوباره روشن و راه اندازی شود. ساک را باز کردم و آیدا نگاهی انداخت اخمهاش در هم فرو رفته بود. آیدا: یه دختر! نیما: اون یه آندرویده. آیدا: باشه ببینم چیکار میتونم کنم. برای کی میخوایش؟ نیما: امشب. آیدا: امشب؟؟ ولی من.. کارهای دیگهای هم دارم. نیما: خواهش میکنم،
اگه ضروری نبود اینجا نمیومدم. میدانستم کمی مشکوک شده. سر وقت آندروید رفت و از داخل ساک بیرون آوردش و روی صندلی نشاند. شروع به اسکن کردن بدنش کرد. با ایجاد صدای بوق از اسکنر متوجه شدم ایراداتش بیشتر از یک منبع تغذیه است و ممکنه چند روزی زمان ببرد. آیدا: نمیخوای بگی چی شده؟؟ نیما: اتفاق خاصی نیفتاده. آیدا: باشه هر جور راحتی منبع تغذیه، موتورهاش، سنسورها و بردش از بین رفتن. مطمئن نیستم دوباره مثل روز اولش شه به علاوه اگر دنبال اطلاعاتش هستی حتما از بین رفتن. نیما: تو فقط تلاشتو کن بازسازی و برگرداندن اطلاعاتش با من. فکر نکنم از لحن صحبتم زیاد خوشش آمده باشد، توجهی نکرد و دست به کار شد. ساعت هشت شب بود …
- انتشار : 28/11/1403
- به روز رسانی : 06/12/1403