دانلود رایگان رمان نوتریکا اثر سروناز روحی (دختر خورشید)
دانلود رمان نوتریکا اثر سروناز روحی (دختر خورشید) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
نوتریکا که از کودکی درد بد هموفیلی همراهش است، با خانوادهی خالهی خود در یک ساختمان زندگی میکنند، دختر خالهی کوچیک او طوطیا نام دارد، که به همراه نوتریکا درگیر ماجراهایی میشوند و زندگی بقیهی اعضای خانواده را نیز دستخوش حوادث میکنند …
خلاصه رمان نوتریکا
بی سر و صدا وارد خانه شد لحظه ای ایستاد تا چشمش به تاریکی عادت کند تلو تلو خوران از پله ها بالا رفت پلک هایش را به زحمت باز نگه داشته بود وارد اتاق شد هنوز چند قدم نرفته بود که زانویش به جسم سختی خورد حتی حوصلهی ناله کردن هم نداشت بدون تعویض لباس خودش را روی تخت انداخت و با یک دست ملافه را روی سرش کشید و بیدرنگ به خواب رفت. سیمین پشت در اتاق ایستاده بود از باز کردن در امتناع کرد میدانست قرار است با چه صحنه ای مواجه شود یا بازار شام یا میدان جنگ
به هر حال از این دو حالت خارج نبود تصمیم گرفت اعصابش را بیشتر از این متشنج نکند از پشت در با صدای بلندی گفت: نوتریکا… نمیخوای بیدار بشی؟ لنگ ظهره… نوتريكا… نوتر … يكا… سیمین پس از آنکه جوابی نگرفت از بیدار کردن او منصرف شد و به اشپزخانه بازگشت. جاوید با حرص گفت: دیشب ساعت چند برگشت؟ سیمین قوری به دست فنجان جاوید را پر میکرد اهسته گفت: چهار صبح… جاوید با حرص گفت پسرهی بی فکر… لابد بازم با اون سپهر رفته بود اره؟ سیمین به دفاع از نوتریکا گفت: نه بابا …
با چند تا دیگه از دوستاش بودن. جاوید پوزخندی زد حرف سیمین را نشنیده گرفت و گفت: بوی گندال کل اتاقشو برداشته… سیمین چای را مقابلش گذاشت و گفت: چیکارش داری؟ این همه وقت درس خونده داره خستگی در میکنه… جاوید با غیظ روزنامه اش را لوله کرد و از جایش بلند شد. سیما تقه ای به در ورودی زد و وارد خانه شد. رو به جاوید که چهره اش در هم گره خورده بود سلام کرد. جاوید: سلام زن داداش… حال شما… سیما با ناراحتی روی صندلی پشت اپن نشست و گفت: چه حالی جاوید خان …