رمان در دل نفوذیها
عنوان | رمان فرزندان تاریکی: در دل نفوذیها (جلد دوم) |
نویسنده | مارگارت پیترسون هدیکس |
ژانر | علمی تخیلی، ادبیات معاصر، ادبیات کودک و نوجوان، ادبیات داستانی |
تعداد صفحه | 139 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان فرزندان تاریکی: در دل نفوذیها (جلد دوم) اثر مارگارت پیترسون هدیکس به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
“لوک گارنر” یک فرزند سوم و طبق قوانین دولت، غیر قانونی است. او تمام زندگیاش را مخفیانه سپری کرده و حالا برای اولین بار قرار است میان آدمهای دیگر زندگی کند. لوک با استفاده از هویت پسری که مرده است. به مدرسهی پسرانه هندریکس میرود، مدرسه ای بدون پنجره، با هم کلاسی های بی رحم و معلم های بی توجه. لوک میداند که باید هم رنگ جماعت شود. اما همیشه وحشت دارد که مبادا رفتارهایش او را لو بدهند. تا این که یک روز لوک دری رو به بیرون کشف میکند …
خلاصه رمان در دل نفوذیها
لوک خودش را مجبور کرد یک هفتهی تمام صبر کند و بعد به جنگل برگردد؛ اما تا آن موقع، هر چقدر هم با دقت به همه چیز توجه میکرد، رمز و رازها انگار باز چند برابر میشدند. مثلاً تا آخر هفته، لوک از قبل هم بیشتر به خاطر نبود پنجره گیج شده بود؛ چون کشف کرد که در تمام آن ساختمان، یک پنجره هم وجود ندارد. برای کشف این مطلب، لوک ناچار شد نقشهی کل بنای مدرسه را بداند. باید مطمئن میشد که به همهی کلاسها، به همهی اتاق خوابها و به همهی دفترهای کار سرک کشیده است. حتی یک روز صبح سر صبحانه وانمود کرد که راه را گم کرده و سرش را انداخت پایین و مستقیم رفت داخل آشپزخانه.
دو آشپز جیغ کشیدند و لوک یک سخنرانی آتشین شنید و رکورد ده تا منفی را ثبت کرد؛ اما چیزی را که میخواست بداند، فهمیده بود؛ حتی آشپز خانه هم پنجره نداشت. چرا؟ چرا کسی باید ساختمانی بدون پنجره بسازد؟ لوک برایش سؤال شد که نکند خانهی پدریاش غیر عادی بوده که پنجره داشته و لوک به اشتباه آن را به عنوان عادی پذیرفته؛ اما نه… تمام خانهها و مدارس و ساختمانهای دیگری هم که لوک در کتاب ها دیده بود، پنجره داشتند. وقتی دولت مجتمعی را ساخت که خانهی خانوادهی جن هم در آن قرار داشت تمام خانههای آنجا هم پنجره داشتند. در ضمن خانوادهی جن و همسایهها بارن بودند. اگر خانهی بارنها
پنجره داشت چرا مدرسه بارنها پنجره نداشت؟ لوک از کار و بار پسرهای دیگر هم سر در نمیآورد. حالا فهمیده بود که در بیشتر کلاسها پسرهایی بودند که تاب میخوردند. لوک چندین بار از بس به آنها خیره شد کم مانده بود هیپنوتیزم شود اما همهی آنها به نظر بی آزار میآمدند. پسرهایی که لوک را نگران می کردند کسانی بودند که به آنها میگفت: زل زن ها… آنهایی که وقتی نگاهشان میکرد نگاهش میکردند تمام نگهبانها زل زن بودند. لوک سعی کرد به خودش بگوید اگر زل زنها ناراحتش میکنند به این دلیل است که او مدت زیادی را در مخفیگاه گذرانده خب معلوم است که خوشش نمیآید کسی به او زل بزند …
- انتشار : 27/06/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403