رمان سقوط پاریس
عنوان | رمان سقوط پاریس |
نویسنده | ایلیا ارنبوگ |
ژانر | تاریخی، ادبیات داستانی |
تعداد صفحه | 829 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان سقوط پاریس اثر ایلیا ارنبورگ به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
ایلیا ارنبوگ در این کتاب، علل سقوط پاریس را بر اساس وقایعی که خودش شاهدشان بوده، توجیه میکند. ارنبورگ وقایع اجتماعی و تاریخی سالهای ۱۹۳۵ تا ۱۹۴۰ را که خود شاهدشان بوده شرح داده و آنها را بهعنوان زمینههای سقوط پاریس معرفی میکند. این رمان بهنوعی انتقاد از روسیهٔ استالینی است. نویسنده به شرح وقایعی از درون جامعهٔ فرانسه میپردازد؛ از بیکفایتی مسئولانی میگوید که فریب «گوبلرز» را خورده بودند و پس از هجوم آلمانیها بهسرعت مقام و منصب را رها کرده و فرار کردند و از مردمی میگوید که تنها و بیپناه ماندند، اما روحیهٔ مبارزه را از دست نداده و تسلیم نمیشوند …
خلاصه رمان سقوط پاریس
غروب همان روز قدر قدرت دسر ثروتمند و حقیر فقیر مهندس یییر دوبوا در امتداد ساحل رودسن قدم میزدند و هر دو ساکت بودند. درجات گوناگون رنگ خاکستری که مایه لطف و زیبایی پاریس است، صفا و آرامشی که همراه با پرتو ضعیف چراغهای پراکنده قایقهای بادبانی از رودسن بر میخاست و نمای بلند ستونهای سنگی کلیسای نتردام که به تنه درختان کهنسال میمانستند، همه و همه آدم را به سکوت وا میداشتند. هر دو از جلو قسمتی از بازار «هال» که مرکز عمده تولید و فروش نوشیدنی بود گذر کردند و نسیم بوی نوشیدنی را به مشامشان رسانید. در پشت نرده باغ نباتات پرندگانی که از مقدم بهار به جنب و جوش آمده بودند شب هنگام نعره میزدند. روشنی
چراغ اتومبیلهایی که به سرعت از روی پل به سمت ایستگاه راه آهن لیون میتاختند پیدا میشد و سپس ناپدید میگردید؛ و از نو سکوتی نمناک و نیلگونه انباشته میگشت. هماهنگی خانهها با رودسن و نامهای قدیمی کوچههای باریکی مانند کوچه “شمشیر چوبی” کوچه “راهب كوچك”، كوچه “دوسکه” و همچنین راز این شهر پر از خاطره آن دو مرد را به گونهای متفاوت متأثر مینمود: دسر روز را با تسا، با ژولیو، با ارقام و با دروغ بسر آورده بود و راه که میرفت قوز کرده و کوفته احوال بود. این صحنه شهر آرام گرفته برای او در حکم وداع بود همچون لحظههایی که خویشان و نزدیکان به دور چمدانهای بسته و آماده خود نشسته باشند و کلماتی برای پر کردن خلاء جدا شدن از
عزیزان خود پیدا نکنند که بر زبان بیاورند و حال آنکه مهندس پی یر از دیدن منظره شب و سنگها شاد بود همچنان که از زیبایی وصف ناپذیر و مرموز آینس شاد بود. تکمههای بالا پوشش را باز گذاشته بود و با سینه باز از هوای نسیم استنشاق میکرد. این بهار به نظرش نخستین بهاری میآمد که به عمرش میدید. هرگز در زندگی سعادتی در آن واحد چندان بزرگ و چندان ساده به خود ندیده بود. میتوانست در یکی از آن کوچههای جانبی بپیچد و تا سپیده دم وصف لطف و ملاحت و دل دریا صفت و هوش و فراست آینس را برای پرندگان باغ نباتات یا برای مشعلهای خیابان شرح بدهد. احساسات مختلف نیز همچون عشق سر پی بر را به دوار انداخته بود. او هم مانند بسیاری از …
- انتشار : 07/11/1403
- به روز رسانی : 11/11/1403