رمان مانی ماه

عنوانرمان مانی ماه
نویسندهمریم ثروت (moon shine)
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه453
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان مانی ماه اثر مریم ثروت (moon shine) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

خانواده‌ی مانی ماه، در یک تصادف از دنیا می‌روند، و او مجبور به زندگی در منزل عموی خود می‌شود، در حالیکه زن عموی مانی‌ماه او را به چشم یک خدمتکار می‌بیند و تمام روز باید به امورات خانه و اوامر زن عمویش رسیدگی کند! پسر عموی بزرگش، بخاطر حس مالکیت روی مانی‌ماه اجازه‌ی تدریس و ازدواج را به او نمی‌دهد …

خلاصه رمان مانی ماه

صدای داد بزرگ از طبقه بالا میومد. -مانی… مانی این لباس ابی من کجاست…؟ یکم فکر کردم. اونو که دیروز اتو کرده بودم تو لباس تمیزاش گذاشته بودم. یه تقه به در زدم… وای خدا اینجا چرا مثل دل و روده منفجر شده میمونه؟ مگه بمب دستی ترکوندن که این جا شده بازار شام؟… بزرگ در حالی که بین یه کوپه لباس دست به سینه وایساده بود و با پاهاش ضربه های عصبی به زمین می‌زد… نگاهش‌ رو مثل میخ تو چشمام فرو کرد… -چی شده… -لباس ابی من کو؟… هان؟ مگه نگفته بودم اتوش کنی امروز لازمش دارم… یعنی فقط می‌خوام بگی یادت رفته.. من میدونم و تو و مامان.. یه نگاه

به دور تا دور اطاق در هم ریخته که مثل آش شعله قلمکار هیچی توش معلوم نبود انداختم… یه سرچ تو مخ اکبندم کردم… خدایا من که دیروز اتوش کردم و بین همین لباس‌ها گذاشتمش… یکم نگاهمو چرخوندم لباس‌ها رو با دست کنار زدم… رسیدم به ته کمد… دست انداختم و لباس آبی رنگ رو که بعد از یه لباس زیتونی بود در آوردم و جلوی آقای نکیر و منکر گرفتم… نگاهش یکم اروم شد ولی می‌دونستم پروتر از این حرف‌هاست که بخواد ازم تشکر کنه یا بخاطر فریادی که زده عذر خواهی… -خوب این اونجا چی کار می‌کنه؟… مگه نگفته بودم که بزارش بین لباس اتو کرده هام؟… یه نگاه به

کمد انداختم.. یه نگاه به لباس.. خوب توی این کمد که لباس اتو کرده ها رو می‌زارم… اینم که لباس اتو کرده است… یا من مخم هنگ کرده یا این بشر داره گیر بیجا میده که مطمئنا گزونوی دوم (به قول باقالی اخراجی ها) صحیح می‌باشد… انگار خودش از نگاهم گرفت که فهمیدم گیر بیخوده… لباس رو از دستم قاپید گفت… کیف پولمم گم شده پیداش کن… وای نه.. اخه من تو این بازار مکاره چه جوری کیف پول تورو پیدا کنم… یه نگاه سرسری انداختم.. نه نمیشد به این راحتی تو این انبار کاه دنبال سوزن گشت… شروع کردم به تمیز کاری… -هی هی داری چیکار می‌کنی؟ من میگم کیفم رو پیدا کن …

دانلود رمان مانی ماه
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان مانی ماه
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها