رمان بی گناه

عنوانرمان بی گناه
نویسندهestahrij
ژانرمعمایی، جنایی
تعداد صفحه1026
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان بی گناه اثر estahrij به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

درمورد دو دوسته پلیس است، با دو دنیای متفاوت یکی بدشانس و دیگری خوش‌شانس (البته تاحدودی)، در این رمان همه بیگناه هستند، زیرا به نوعی درگیر این پرونده می‌شنود، هرکدوم یک دغدغه ای دارند که هیچ کدام مسبب اتفاق افتادنش نبودند، همگی از دست یک نفر که بازی را رهبری می‌کند بازی می‌ خورند …

خلاصه رمان بی گناه

“منصور” ساعت چند دقیقه از ۷ گذشته بود که وارد مغازه شده بعد از سلام کردن موبایلو بهش دادم. _موبایل خودته؟ _نه مال یکی از مقتولاس. مشکوک نگام کرد: دست تو چی کار می‌کنه؟ _دختره قبل از مرگش بهم زنگ زدو گفت یک نفر باهاش تماس گرفته و تهدیدش کرده می‌خوام بدونم اون یک نفر کیه.. صداش رو می‌خوام.. متوجهی که؟ _اره. _چه قدر زمان می‌بره؟ _نمی‌دونم، ولی سعی می‌کنم که سریع انجامش بدم. _ممکنه که مال میثم باشه؟ خیره نگام کرد: نمی‌دونم اگه اون باشه که خودتم می‌تونی صداشو تشخیص بدی درست میگم؟ _اره سریع کارتو انجام بده. به وسایل مغازش نگاه کردم: حس خوبی ندارم. _نگران نباش

به کسی چیزی نگفتم. _چرخیدم سمتش: اینو که مطمئنم از بدشانسی خودمه که میگم حس خوبی ندارم. محمدم می‌دونست که من بی‌ نهایت بدشانسم. _نهایت سعیمو می‌کنم که زودتر تموم بشه. قدردان نگاش کردم: ممنون. شروع کرد به ور رفتن با گوشی و کامپیوترش. کنار در مغازه ایستادم. اطرافو خوب گشتم. یه چیز مشکوک می‌زد چرا انقدر اینجا ماشین پارک شده بود به ساعت نگاه کردم هفت‌و چهل دقیقه رو نشون می‌داد. برگشتم تو مغازه: اسلحه داری؟ با تعجب نگام کرد: چی؟ _اسلحه. _چه طور مگه؟ _داری یا نداری؟ بعد از چندثانیه گفت: دارم. واسه چی می‌خوای؟ گفتم: بده. بعدم برو سراغ کارت. یه پوفی کشید و اسلحه اش رو

از کشو میزش بیرون آورد. سردار بعد از ماجرای یک سال پیش بهش دستور داد که هرجایی اسلحه اش هم همراهش باشه. ازش گرفتم. اسلحه ام رو پلیس گرفته بود. پنجشنبه ای هم که گذشت وقت نکردم اسلحه بخرم دیروز هم که جمعه بود. مجوز حمل اسلحه رو داشتم. تو همون مغازه موندم تا کارش تموم بشه‌. مدام پامو به زمین می‌کوفتم. یک ربعی شد که گفت: تونستم گیر بیارم..صدای واضحش… نزاشتم بیشتر از این حرف بزنه موبایلو ازش گرفتم و کردم تو جیب. تشکر کردمو از مغازه زدم بیرون ماشینم سمت چپ مغازه پارک شده بود. چندبار به خودم لعنت فرستادم که چرا دور پارکش کردم. از آینه بغل اولین ماشینی که …

دانلود رمان بی گناه
2.99 مگابایت
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان بی گناه
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها